خلاصه داستان: مردی به نام آراز عاشق دختری مسیحی به نام مارال بوده، ولی مارال با مرد دیگری ازدواج می کند. آراز که می فهمد نرسیدنش به مارال به واسطه دعایی بوده که مادرش در یک پوست نوشته، تصمیم می گیرد این دعا و دیگر طلسم های وارد شده به زندگی اش را نابود کند اما...
خلاصه داستان: غلام در جنوب ایران غواص است. او به ستاره علاقه دارد. یک روز ستاره که بدهی سنگینی بالا آورده و ظلی حکم جلب او را گرفته است، از غلام کمک می خواهد. غلام تصمیم می گیرد به ستاره کمک کند. غلام برای حل مشکل ستاره از مرتضی کمک می گیرد. غلام و مرتضی با هم همراه می شوند و خودشان را به دردسرهای زیادی می اندازند، در حالی که هر مانعی که از پیش رو برمی دارند، مانع بزرگتری سر راهشان می بینند که باید بر آن غلبه کنند. از آن طرف سیاوش به دلایل علاقه ای که به شیرین دارد، باید ستوده، شوهر سابق شیرین را تعقیب کند و بفهمد ستوده دنبال چیست، چرا که شیرین به دنبال انتقام از ستوده است. غلام که از قبل سیاوش را می شناسد، برای حل یکی از مشکلاتی که با آن رو به رو می شود، به کمک سیاوش نیاز پیدا می کند و این باعث می شود سیاوش هم با غلام و مرتضا همراه شود و داستان بدهی ستاره به ظلی و داستان انتقام شیرین از ستوده، به هم گره بخورد.